کارن جونکارن جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

کارن عشق زندگی

جشن عقد

کارن کوچولویه 2 دندونی ما شنبه برای اولین بار به جشن عقد رفت  این هفته ما دوتا جشن عقد دعوت بودیم اولی جمعه جشن عقد عموی کارن بود وچون هوا سرد بود و سروصدا زیاد کارن رو باخودمون تالار نبردیم.مامان مهین و بابابزرگ زحمت کشیدن و کارن رو نگه داشتن. (عمو جون ایشالا خوشبخت بشید) فرداش یعنی شنبه جشن عقد پسر خاله همسر تو شهر قم بود  و مجبور شدیم کارن رو ببریم.گل پسر اونجا پسر خوبی بود و اذیت نکرد و کلی برای چراغ رنگیا ذوق میکرد.اما همش بغلم بود و میگفت راه بریم تو راه برگشت هم تو بغلم خواب بود ولی در کل بچه کوچیک رو تو این مراسما نباید برد خسته میشن و خوابشون به هم میریزه کارن امروز رو همش خواب بود ...
20 بهمن 1392

کارن جوجو

کارن 8 ماه و 10  روزه ی ما این چند وقته اصلا حال وحوصله نداشت و روزا مدام در حال غر غر و بیقرار بود و شبا هم تب میکرد.بعد از سه روز شکم وکمرش پر شد از دونه های صورتی .اولش فکر کردیم سرخچه باشه بردیم دکترش گفت ویروسه و دو روزه خوب میشه.شکر خدا الان کامل خوب خوب شده و گل پسری شد همون کارن جون با اخلاق مامان کارن اینروزا اکثر اوقات تو روروئکشه و خیلی دوسش داره باهاش کلی شیطونی میکنه و سراغ هر چیزی که دوست داره میره.مارو مجبور کرده وسایل و دکور خونه رو تغییربدیم شیطون بلایه مامان عاشق پلو  و کلا غذا شده .شیر رو بیشتر موقع خواب میخوره تازگیم عشق مامان دوست داره خودش تنهایی غدا بخوره اونم چه خوردنی همش ریخت و پاش میکن...
15 بهمن 1392

8ماهگی قند عسل

فرشته آسمونی هشتمین ماه زمینی شدنت مبارک کارن جون ما امروز ششم بهمن هشت ماهه شد مامان جون ایشالا همیشه سلامت و لبت خندون باشه این ماه هم یه جشن کوچولوی سه نفری گرفتیم که دوباره کیک رو خودم پختم کارن عشق مامان تو این ماه دیگه خودش کامل با روروئک کل خونه رو میره.یاد گرفته دکمه های اسباب بازیاشو خودش بزنه تا آهنگ بزنن کارن کلاغ پر بازی میکنه تا میگم کلاغ پر انگشتشو میزاره زمین پسرک مامان یواش یواش داره به من وابسته میشه مثل پیشی کوچولوها صورتشو به صورتم میچسبونه منم کلی کیف میکنم خدایا خودت مراقب فرشته کوچولوی ما باش ...
6 بهمن 1392

کارن کوچولو

این روزا کارن  خیلی خیلی شیرین و تو دل برو شده. خیلی  هم خوش اخلاقه هر کسی رو میبینه بهش میخنده...کافیه یه صدا از خودم در بیارم غش میکنه از خنده دل مامان بابا رو حسابی برده مدام تو خونه در حال اواز خوندن وبابا گفتنه. صبح ها برا کارن سی دی بیبی انیشتین میزارم ببینه ولی یه کم که میبینه میره سراغ بازی و شیطنت خودش ولی خودم میشینم تا اخرشو میبینم پسرم وقتی که خیلی ذوق زده میشه و به اوج هیجان میرسه یه کلمه خیلی جالب رو میگه ( اونگی )خیلییی با حاله پسری عاشق توپ بازیه ما نگه اش میداریم توپ رو میزاریم جلوش اونم محکم توپارو شوت میکنه بعدش میره دنبالشون تا دوباره با پا بزنه بهشون   به تازگی  د...
3 بهمن 1392
1